سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باران گل

داری یه روز پر برنامه رو با انرژی و با شادی پشت سر میذاری هرچند سردرد از ظهر کلافه ات کرده اما برنامه هاتو مو به مو انجام میدی ... ساعت 3 بعدازظهر وقت آرایشگاه داری دقیقا سرِ وقت میری و با لبخند با همه برخورد میکنی کلا آدم شوخ و زودجوشی هستی خانمی بعد از تو ابروهاشو مرتب میکنه و تو به خاطر یه کار ساده که باقیمونده معطل میشی تا طرف که عجله داره زودتر بره ... کارش تموم میشه و آرایشگر میاد سراغ تو، اون خانم میاد و میگه ابروی راستش با ابروی چپش فرق داره یکی یه کم بالاتره ... تو در حالی که زیر دست آرایشگری با همون حالت شاد بدون هیچ حس بدی میگی " الان فرق مُـــده " ، چهره ی خانومه رو نمیتونی ببینی فقط صداش رو میشنوی که میگه " تو فرق بذار " ، حس میکنی یه کم لحن صداش بد بود اما به روی خودت نمیاری بلافاصله کارِت تموم میشه و از اتاق میای تو سالن که میبینی طرف روسری سرش کرده و داره میره ... تا چشمش به آرایشگر و تو میفته میگه "یعنی چی؟ مگه من با این خانوم شوخی دارم که برمیگرده به من میگه فرق مده " ... سردردت دوبل میشه یه عالمه حس منفی هجوم میاره بهت ... از سالن بدون هیچ حرفی رد میشی و میری اما دلت شکسته اصلا نمیفهمی چرا اینطور شد!!!! .... آرایشگر راضیش میکنه بشینه فرق ابروهاشو از بین ببره و تو همچنان دور از دید نشستی و تو دلت آشوبه...
یعنی واقعا ظرفیت آدما اینقدر کم شده اعصاب ندارن دیگه آمادن که دعوا کنن ....
امیدوارم اون خانوم از سر تقصیرات این خانوم به خاطر شوخی بی جا!! بگذره
آمیــــن


نوشته شده در سه شنبه 92/6/26ساعت 12:46 صبح توسط آرام نظرات ( ) |


Design By : Pichak