سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باران گل

باز دلم هوای نوشتن دارد بی اختیار بر کلیدهای کیبرد انگشت می فشارم تا شاید اندکی این دل آرام گیرد.باورم نمی شود امروز آخرین روز دی ماه است.چه ورقی می خورد این تقویم عمر. ساعت به ساعت و دقیقه به دقیقه چون باد می گذرد. من همچنان سرگردانم. نه خاطرات گذشته قانعم می کند نه برنامه هایی که برای آینده دارم. دلم قرار ندارد. اینجا دنیاست مرا با جبر و نه از سر اختیار به اینجا آورده اند. نه خانواده ام را خود انتخاب کرده ام نه وطنم را و نه حتی نامم را. اما هستم وجود دارم همین هوایی که فرو میبرم دلیل است بر بودنم و من تنها نیستم تا تو هستی. تو من را انتخاب کردی آفریدی و شکل دادی و حتما دوستم داری. امروز 30 دی 1389 است من نفس میکشم اما دوریت بر دلم سنگینی میکند. گاهی واقعا دوست دارم در آغوشت جا بگیرم.

دلم برایت تنگ شده.نامت مرا دیوانه میکند..........


نوشته شده در پنج شنبه 89/10/30ساعت 8:21 عصر توسط آرام نظرات ( ) |

چهارشنبه گذشته ساعت 10:30 صبح وارد اتاق عمل شدم انقدر پرستاران محترم اون روز فرز شده بودن که داشتم سکته میکردم مهلت ندادن من سری به این طرف اون طرف بچرخونم و موقعیتم رو تشخیص بدم. سریع لباس اتاق عمل رو پوشیدم و روی صندلی نشستم چند قطره نمیدونم چی توی چشمم ریخته شد سپس بلافاصله با پنبه سمت چپ صورتم رو غرق قرمزی بتادین کردند و سریع انگار کسی دنبالشون کرده منو روی تخت خوابوندند و چراغهای کوچولویی روی صورتم روشن شد دکتر بالای سرم نشست و پرستار داروی بی حسی رو با سرنگ توی چشمم خالی کرد همه جا سیاه شد و بعد دوباره به حالت اول برگشت با یه دستگاه خیلی بد که واقعا پدر آدمو در میاره چشمم رو باز نگه داشتند این دستگاه روی پلک بالا و پایین قرار میگیره و از بغل پیچ میشه هرچقدر بخوان چشم رو باز میکنند خیلی دردم اومد........

دکتر کارش رو شروع کرد و من کاملا حسش میکردم انگار با سر یه سوزن توی چشمم رو خط خطی میکرد حالم داشت بد میشد یک لحظه تصمیم گرفتم از جام بلند بشم و زاز زار گریه کنم خیلی اذیت میشدم. خلاصه کار دکتر چند دقیقه طول کشید و سپس نوبت ریختن قطره ریبوفلاوین بود که هر 2 دقیقه به مدت نیم ساعت در چشمم ریخته میشد. نور اتاق عمل رو کم کردند چون چشمم حساس شده بود از سرما داشتم میلرزیدم واقعا انگار توی یخچال بودم 2 تا پتو روم انداختن خیلی حس بدی داره.نمیدونم چرا واسه اتاق عمل پنجره درست نمیکنن حوصله‌ام سر رفت به خدا

خلاصه هر چی ذکر بلد بودم گفتم تا اینکه نیم ساعت اول تموم شد از جام بلند شدم و رفتم به اتاق اشعه یو وی ایکس.روی تخت دراز کشیدم اشعه به چشمم تابانده شد باید به یک نقطه نگاه میکردم دیوونه شدم تا این نیم ساعت دوم هم تموم بشه

پایان عمل احساس میکردم زایمان دوقلو داشته‌ام باور کنید (آیکون عفیفه که چون تجربه زایمان دوقلو نداره یه کم شک داره)

روی همون صندلی اولی نشستم چشمم رو تمییز کردن و یک عینک آفتابی 3 تا هزار به چشمم زدند ساندیس هم جاتون خالی دادن و یه قرص مسکن و یه قرص آرام‌بخش

خلاصه از اتاق عمل اومدم بیرون. خدا رو شکر کردم که فقط دو تا چشم دارم چون دیگه حاضر نیستم پامو بذارم به این اتاق بی‌پنجره


این هفته خیلی به مامان و بابای عزیزم زحمت دادم دست هر دوشون رو میبوسم. از همسر عزیزم هم که خیلی مواظبم بود تا بهم بد نگذره و کلی تقویتم کرد صمیمانه سپاسگزارم

اگه حال چشمم رو جویا هستین باید بگم درد و سوزشی ندارم فقط تار میبینم که این هم طبیعیه و 2 ماه طول میکشه تا تاری از بین بره

به خاطر دعاهای قشنگتون خیلی خیلی ممنون

 


نوشته شده در چهارشنبه 89/10/22ساعت 5:16 عصر توسط آرام نظرات ( ) |

نمیدانم خدا را در کجای نوشته‌های نانوشته‌‌ام نگاشته‌ام اما همین جاها بود بگذارید چند ورق دیگر هم این دفتر زندگی بخورد شاید پیدا شود.یکی می‌گوید بیخودی نگرد اگر خدایی داشتی در هر برگ زندگی‌ات نوشته بودیش حتی اگر در متن اصلی نبود آن بالای کاغذ همان گوشه‌ی سمت چپ بالا با سیاهی قلمت بر سپیدی دفترت نقشی از خدا می‌کشیدی.نمیدانم چرا قلبم فشرده شد خواستم جوابش را بدهم خشمم را مهار کردم اما زیر لب گفتم بی‌خدایی در خون ما نیست اگر خدایی نداشتم همین چند برگ در میان هم نامی از او نمی‌گذاشتم عجب مردم بی‌فکری هستند گمان می‌کنند فقط و فقط باید هر روز خدا را مشق کرد تا خدا را داشت نه نه اینطور نیست خدا باید در دل باشد نیازی به سیاه نویسی ندارد و چند جمله‌ی دیگری هم گفتم...  راستش خودم حرفهایم را باور نداشتم مطمئن بودم خدا را دارم اما فهمیدم خیلی کم است این داشتن

بگذار دقیق تر نگاه کنم باز دارم ورق می‌زنم بیش از 9000 برگه را زیر و رو می‌کنم خیلی طول نمی‌کشد چون بیشتر صفحات چیزی برای خواندن ندارد به عادت روزمره فقط سیاه مشقی در آن دیده می‌شود چند برگی چشم دل را می‌نوازد برگه‌هایی که از سپیدی می‌درخشد در میان خط به خطش می‌گردم دنبال خدا.......

میرسم به نام دوست‌داشتنی‌اش قلبم به تپش می‌افتد حرفهایش به تارهای صوتی‌ام زیبایی می‌بخشد می‌خوانمش خ د ا ،خدا را می‌خوانم


میدونم فقط زمانی که بهت نیاز دارم صدات می‌کنم و میدونم که هر بار هم با همه محبتت جوابم رو میدی. بگذار ورق زندگی فردای عفیفه با نام زیبایت سپید باشد.

خدایا کمکم کن

التماس دعا


نوشته شده در سه شنبه 89/10/14ساعت 3:47 عصر توسط آرام نظرات ( ) |

دقت کنید چهارشنبه بله درست متوجه شدید چهارشنبه همین هفته اینجانب باید جهت عمل یو وی ایکس چشم چپ اقدام کنم.

دوستان به خاطر دارند زمانی که چشم راست رو عمل کردم 1 هفته‌ای از دیدنتون بی‌نصیب شدم.

این پست فقط و فقط جهت اطلاع‌رسانیست که خدای ناکرده نگرانی بر قلوبتان راه نداده و تنها، بنده را دعا بفرمایید


نوشته شده در دوشنبه 89/10/13ساعت 4:58 عصر توسط آرام نظرات ( ) |

چه استرسی بر ما رفت از صبح، خودمان هم گیج شده بودیم یه حالت پشیمانی از اینکه چرا این یک هفته چیزی نخوانده‌ایم ...خلاصه یه جورایی قیامت برایمان مجسم شد

ساعت 14:30 آزمون شروع شد واقعا سورپرایز شدیم اول اینکه به جای 180 سوال 120 سوال بود که بسی بر امیدمان افزود و دوم اینکه استفاده از ماشین حساب بلامانع بود البته هیچ بنی بشری که در اطراف ما بود چنین وسیله‌ای نداشت 

بینش اسلامی،ادبیات،هوش، استعداد تحصیلی و .....فرصت نفس کشیدن نداشتم جاهایی از اینکه چند سوال پشت سرهم را بلد بودم بادی بر غبغب میانداخته و روی صندلی جابه‌جا میشدم و سری صاف میکردم اهن و تلپی و جاهایی که از چندین هم بیشتر هیچ نمیدانستم آنچنان سر در لاک خود فرو میبردم که گویی کبکی در برف پنهانم

2ساعت پایان یافت و من راس ساعت 16:35 روی صندلی ماشین کنار همسرم نشسته بودم و انگار که نه خانی آمده و نه خانی رفته

جایتان خالی جهت تفرج به فروشگاهی رفته و وسایلی ابتیاع کردیم و سپس جهت گوش سپردن به ندای شکمهای مبارکمان به ساندویچ فروشی فری کثیف رفته و استیک و پنیری نوش جان فرمودیم

از همه دوستانی که دعاهای خوب در حق ما کردند سپاسگزاری کرده و برای ایشان آزمونهای ساده از خدای متعال خواستاریم

و من الله توفیق


نوشته شده در پنج شنبه 89/10/9ساعت 7:21 عصر توسط آرام نظرات ( ) |

ساعت 9 بیدار شدم یه جورایی حس کردم باید یه چیزایی بخونم سریع بدون فوت وقت حاضر شدم و رفتم خونه‌ی بابا و مامان عزیزم که چند روزی میشه از اصفهان اومدند....خلاصه رفتم سر کمدی که هنوز به وسایل من تعلق داره کتاب ادبیات و کتاب بینش اسلامی رو پیدا کردم و شروع کردم به ورق زدن مثلا داشتم درس میخوندم اما مگه این شعرها و حرفهایی که توی بیشتر صفحات نوشته بودم میذاشت من کمی فقط کمی تمرکز داشته باشم

مثلا اول کتاب ادبیات کلی لغت نوشته بودم که دبیرمون اشتباه تلفظ کرده بود و چقدر ما میخندیدیم ای دبیر محترم حلال فرما با اینکه 9 سالی از اون کلاس گذشته اما باز هم حسابی خندیدم انگار همین دیروز بود

خلاصه واستون بگم بعد از این همه درس خوندن دیگه وقت ناهار شد و بعد هم لالا تو بغل مامان که با هیچ چی عوض نمیکنم وقتی بیدار شدم دیدم ساعت 4 شده واسه اینکه به ترافیک نخورم از چایی خوشرنگ مامان گذشتم و اومدم خونه

فردا ساعت 2:30 آزمون شروع میشه هرکی دعا کنه جایزه داره مثلا اون لغت‌ها رو واستون اینجا مینویسم که انبساط خاطرتون فراهم بشه


نوشته شده در چهارشنبه 89/10/8ساعت 5:31 عصر توسط آرام نظرات ( ) |

هفته گذشته متوجه شدم که پنجشنبه یعنی 9 دی باید آزمون بدم اون هم 180 سوال از 10 نوع درس.جالب اینجاست که هیچ منبعی ذکر نشده.خدا میدونه از کجا سوال طرح میکنند.من هم خیلی شیک نشستم توی خونه و هر روز به سایت مربوطه سر میزنم شاید فرجی شده باشه و لااقل یه کتاب واسه رضای خدا پیشنهاد داده باشند اما زهی خیال باطل

نمیدونم شرکتم توی این آزمون چه سرنوشتی واسم رقم میزنه اما قبول شدن یا نشدنم حتما مصلحتی خواهد داشت.

به هرحال جهت به خیر شدن آزمون مربوطه شدیدا التماس دعا دارم


نوشته شده در سه شنبه 89/10/7ساعت 4:2 عصر توسط آرام نظرات ( ) |

حسب اخباری که از ناسا انتشار یافته ، تصاویری از ماه وجود دارد که حاکی از وجود یک رشته صخره های تغییر شکل یافته در سطح ماه می باشد که تا عمق آن امتداد یافته و از نیمه دیگر آن برآمده و این دلیلی بر شکافته شدن ماه و پیوند دوباره آن در دورانی از حیات آن می باشد.

شق‌القمر

در روایات اسلامی آمده که کفار مکه از پیامبر اسلام (ص) تقاضا کردند برای صدق دعوی خود ماه را به دو نیم بشکافد و به او قول دادند که اگر چنین نماید به دین اسلام و صدق گفتار او ایمان خواهند آورد... آن شب آسمان صاف و ماه به صورت کامل ( بدر) بود، پیامبر (ص) از خداوند خواست تا آنچه را که کفار مکه از او خواسته اند به آنها نشان بدهد تا ایمان بیاورند ...خداوند دعای پیامبرش را اجابت کرد ...و سپس ماه به دو نیم شکافته شد نیمی در کوه صفا و نیم دیگر در کوه قیقعان در مقابل آن قرار گرفت. کفار مکه که در حال مشاهده این واقعه بودند گفتند که محمد (ص) ما را سحر کرده است، سپس گفتند ، اگر او ما را سحر کرده باشد نمی تواند همه مردم را سحر کند، ابوجهل گفت صبر کنید تا یکی از اهل بادیه بیاید و از او سئوال کنیم که آیا انشقاق ماه را دیده است یا نه، اگر تایید کرد ایمان می آوریم و اگر نه معلوم می شود که محمد (ص) چشمان مارا سحر کرده است. بالاخره یکی از اهالی بادیه به مکه آمد و این خبر را تصدیق کرد و آنگاه ابو جهل و مشرکان گفتند " این سحر مستمر است" و آنگاه این آیات مبارک نازل شد... "اقتربت الساعة وانشق القمر ..." باری این موضوع پایان یافت و مشرکان ایمان نیاوردند.

 در یکی از نشستهای دکتر زغلول النجار در یکی از دانشگاههای انگلیس، وی در خصوص معجزه شق القمر در صدر اسلام به دست پیامبر (ص) به عنوان یکی از معجزات پیامبر (ص) که توط ناسا به اثبات رسیده است صحبت می کرد. در این میان یکی از حاضران که به اسلام خیلی توجه و اهتمام داشت به نام "داوود موسی بیتکوک " که در حال حاضر نیز رئیس حزب اسلامی بریتانیا است ماجرای مسلمان شدن خود را اینگونه نقل کرد:

هنگامی که می خواستم در مورد اسلام تحقیق کنم یکی از دوستانم ترجمه ای از قران کریم به زبان انگلیسی را به من هدیه کرد و من نیز بطور اتفاقی آن را باز کردم و اتفاقا سوره قمر  آمد. سپس شروع به خواندن کردم ....و ماه شکافته شد...وقتی به این جمله رسیدم از خود پرسیدم آیا واقعا ماه شکافته شده است؟؟! سپس با ناباوری کتاب را بسته و به کناری گذاشتم و از تحقیق در باره اسلام هم منصرف شدم. و دیگر سراغ آن کتاب هم نرفتم. روزی در مقابل تلویزیون نشسته بودم و طبق معمول شبکه بی بی سی را مشاهده می کردم ، برنامه ای بود که در آن مجری با سه نفر از دانشمندان ناسا متخصص در علوم فضایی مصاحبه داشت. موضوع برنامه جنگ ستارگان و صرف میلیاردها دلار در این راه و اعتراض به این موضوع بود. مجری با بیان اینکه صدها میلیون نفر در سراسر جهان از گرسنگی رنج می برند دانشمندان را مورد انتقاد قرار داده بود و آنان هم با بیان مفید بودن این تحقیقات در مجالات کشاورزی و صنعت و غیره از این طرحها دفاع می کردند... مجری سپس سئوال دیگری را طرح می کند بااین مضمون که "شما در یکی از سفرهای خود به ماه حوالی 100 میلیارد دولار هزینه کردید و تنها خواسته اید که پرچم آمریکا را بر روی ماه نصب کنید...آیا این عاقلانه است"؟؟!  در جواب این گوینده دانشمند آمریکایی لب به سخن گشوده و می گوید که در آن سفر ، هدف ما مطالعه ترکیب داخلی ماه بوده که بدانیم چه تشابهاتی با زمین دارد و در این زمینه به موضوع عجیبی برخورد کردیم که عبارت بود از یک کمر بندی از سنگها و صخره های تغییر شکل یافته که سطح کره ماه را به طرف عمق و به طرف سطح دیگر آن پوشانده بود و هنگامی که این اطلاعات را به زمین شناسان منتقل کردیم مایه شگفتی آنان شده و گفتند چنین چیزی امکان ندارد مگر آنکه ماه در مرحله ای از حیات خود به دو نیم تقسیم شده و سپس دوباره جمع شده باشد و به شکل اول بازگشته باشد.و این نوار از صخره های تغییر شکل یافته نتیجه برخورد دو نیمه ماه در لحظه جمع شدن و به هم پیوستن دو نیمه آن می باشد.

"داوود موسی بیتکوک " سپس می گوید: با شنیدن این مطلب از جای خود پریدم و گفتم این معجزه ای است که در 1400 سال قبل به دست پیامبر اسلام در قلب صحرا اتفاق افتاده و از عجایب روزگار این است که آمریکایی ها باید میلیاردها دلار خرج کنند تا آن را برای مسلمانان اثبات نمایند! بی شک این دین حق و حقیقت است...

به این ترتیب سوره قمر سبب اسلام آوردن این شخص شد ، پس از آنکه عاملی برای دوری او از اسلام شده بود و این خود از دیگر معجزات اسلام است.


نوشته شده در شنبه 89/10/4ساعت 5:59 عصر توسط آرام نظرات ( ) |


Design By : Pichak