سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باران گل

نمیدانیم از تنبلی است یا یک نوع بیماری که با آن دست به گریبانیم. تازگیها خیلی خیلی سر میرود این حوصله. علتش هم کاملا مشخص است بیکاریم و خوشی زده زیر دلمان. بابا و مامانمان را تقریبا هر روز یا یک روز در میان میبینیم و کلی هم ما را تحویل میگیرن و هر بار با کلی خرت و پرت و قابلمه قابلمه غذا روانه خانه مان میکنند. شوهر عزیزتر از جانمان هم بالاتر از گل به ما نمیگوید و چپ و راست عشق و محبت نثارمان میکند و جایی برای قهر و لوس بازی نمی گذارد. البته سیما جان بی تقصیر نیست نه سریالی نه برنامه مفرحی هر چه در چنته داشتند در نوروز ریختند بیرون حالا دستشان در گل مانده ما هم به تبع ایشان. دیگر از بس فرم استخدام پر کرده ایم کلافه شده ایم هی هم خدا خدا میکنیم نکند جایی ما را بخواهند چون اصلا حوصله کار دایم و سر وقت بیا و سر وقت برو نداریم نه که گمان کنید تنبلیم ها بلکه فوق العاده کدبانوییم و نمیتوانیم زیاد از محیط گرم خانواده دور بمانیم. از اینرو دیروز که مهمان مامان بودیم کلی از ذوق هنریمان برایشان گفتیم و مامان عزیز هم که از هر انگشتشان هنری روان است کلی به ما انواع کتابهای خیاطی و گلدوزی و شماره دوزی پیشکش کردند و قرار شد زحمت آموزش اینجانب را خود فراهم کنند. باورمان نمیشود که رو به چه کارهایی آورده ایم که شاید روزی از حرف زدن در موردشان ناراحت میشدیم. به هر حال به زودی با یک خانم کاملا ایرانی و کاملا سنتی روبرو خواهید شد و عکسهایی از دوخت و دوزمان را برایتان به نمایش درخواهیم آورد ( دعا کنید دلمان را نزند تا از دست سر رفتن این حوصله خلاصی یابیم)


نوشته شده در پنج شنبه 90/1/25ساعت 12:5 عصر توسط آرام نظرات ( ) |

یک حسی همیشه قلقلکمان میدهد هرچه می خواهیم محل نگذاریم مگر دست از سر ما برمیدارد.همین چند وقت پیش بود که بعد از یک قهر 6 ماهه دلمان سوخت و کم کم سخن گفتیم و کلی از وقت و جانمان مایه گذاشتیم که چه! طرف گناه دارد بالاخره فامیل هم اگر نبودیم همسایه که هستیم جوان است بلد نیست چگونه با بزرگترش سخن بگوید تنهاست بگذار از تنهایی دربیاید. گهگاهی غذایی که میپختیم به ایشان هم می دادیم یا اگر بیرون میرفتیم همراهمان میشد و حتی در تمییزی منزل نیز کلی اهتمام میکردیم دریغ از اینکه این دست نمک ندارد

در همین عید باز در میان جمع خانوادگی چنان افاضاتی نمودند که همانجا درشتی بارشان کردیم اما دلمان که راضی نشد خیلی بهمان برخورد و دوباره بنای قهری نو را برپا کردیم.همان شب پیامکی از ایشان به دستمان رسید که اگر توهینی شد ببخشید. اما به روی خودمان نیاوردیم و از فردایش هیچ کلامی منعقد نگشت

داشتیم از حسمان میگفتیم از اینکه نمیگذارد به کارمان برسیم اما خوب اینبار تصمیم گرفته ایم  هیچ کاری به کارش نداشته باشیم قهر هم نیستیم اصلا نامحرم است چه معنی دارد من هی با او حرف بزنم یا هی بشقاب بدهم دم خانه شان

پ.ن: اینها را نوشتم تا یادم باشد چقدر روی حرفم میمانم هی هم نصیحت نکنید چون نرود میخ آهنی در سنگ


نوشته شده در دوشنبه 90/1/22ساعت 7:54 عصر توسط آرام نظرات ( ) |

وقتی از صبح هیچ نقشی از صورتش در خاطرت نیست و فقط گرمی بوسه ای که موقع خداحافظی روی گونه ات گذاشته یادت مونده دلت تنگ میشه آخه ساعت از 10 شب گذشته ازصبح هر کاری کردی که امروز هم بگذره غذا پختی ایمیل چک کردی سریال دیدی رمان 700 صفحه ای رو تموم کردی اما هنوز نیومده دوبار تماس گرفتی و باهاش حرف زدی اما باز دلت آروم نیست انگار خیلی وقته ندیدیش. نمیدونم عصبی باشم یا بی قرار نمیدونم وقتی ببینمش خودم رو در آغوشش رها کنم یا با قهر برم توی اتاق؟؟؟؟

زودتر بیا عزیزم


نوشته شده در یکشنبه 90/1/21ساعت 10:14 عصر توسط آرام نظرات ( ) |

در کنار همسر عزیزم سال 89 را تحویل داده و 90 را تحویل گرفتیم.کلا در این ایام خیلی خیلی به ما خوش گذشت. از اصفهان هم مهمان داشتیم خواهر و برادر و اهل و عیالشان و بچه ها و همین طور دختردایی اینجانب.خلاصه هر روز به گشت و گذار بودیم.از پارک جمشیدیه گرفته تا نیاوران و مجموعه سعدآباد و کاخ ملت و کاخ سبز و از دیدن مراکز خرید نارون و تیراژه و الماس ایران و پارسیان حسابی خودمان را خفه کردیم.جهت مهمانی کلیه برادران و خواهر محترمه و بابا و مامان در رستوران چهلستون ناهاری دادیم که خسته نشده و سریع به سایر مکانها از جمله پارک ساعی و دیدن فیلم اخراجی های 3 هم برسیم.خلاصه اینکه شروع سال برایمان بسیار شادی آور و مفرح بود.امید است تا پایان سال کلی از این اتفاقات دوست داشتنی بیفتد


نوشته شده در دوشنبه 90/1/15ساعت 3:56 عصر توسط آرام نظرات ( ) |


Design By : Pichak