سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باران گل

سراسر آینه غرق غبار است

وجودم را نگر بی اعتبار است

تپش های درون سینه خوابید

به دل اما هراسی برقرار است

نمی دانم در آیینه چه بوده

که پاهای غرورم در فرار است

تنم سرد است اما لرزشی نیست

فقط ترس و شرایط اضطرار است

هجوم سایه ای آرام آرام

حضور مرگ رسم روزگار است

دگر فصلی برای زندگی نیست

تمام فصلهایم بی بهار است

به سختی پلکهایم بسته گشتند

زمان ترک دنیا و دیار است

عفیفه رفت و از او هست باقی

فقط عکسی که بر روی مزار است

 

سروده شده در تاریخ 4/3/89 توسط عفیفه

 


 

چند روز پیش در یکی از وبلاگها در مورد مرگ مطلبی خواندم و عکسهایی از غسالخانه را دیدم تمام تنم یخ کرد. این چند روز لحظه ای از یاد مرگ غافل نبودم و سرانجام دیروز شعری سرودم.

امید آنکه یاد مرگ همواره در خاطرمان زنده باشد


نوشته شده در چهارشنبه 89/3/5ساعت 12:0 صبح توسط آرام نظرات ( ) |


Design By : Pichak