سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باران گل

هر چه میگوییم ما داریم حسهای جدید تجربه میکنیم شما باور نکنید. یکی از آن حسهایی که تا بحال تجربه نکرده بودیم همین حسی است که 2 روز است دلمان را آشوب کرده، هر چه سرمان را گرم میکنیم باز هم پریشان خاطریم

فکر میکنیم حسمان چیزی شبیه حس مادرهایی است که نازدانه دخترشان در شرف عروسی است، هرچند حسابی قوم شوهر در گوشمان فرو کرده اند که "ما مادر نیستیم" اما عجیب حسهای مادرانه در ما فوران میکند "شرمنده"

باز مسافرم ، اینبار با دلهره، هم بغض دارم هم لبخند، هم نگرانم هم امیدوار. شبها که سجاده ی بندگی را میگشایم بی اختیار خواسته ام میشود خوشبختی او. شاید خیلی ها من و او را برای دوستی مناسب ندیدند و نمیبینند شاید خیلی از عقیده ها و فرهنگهایمان تناسبی با هم ندارند اما مگر میشود رشته ای را که یکبار پاره شد و یک ترم ما را جدا کرد از تمام با هم بودنها و یک روز، ابر و باد و مه و خورشید و فلک کمر بستند و رشته ی ما را گره زدند گسست؟! محبت و علاقه ای که بین ماست فراتر شد از تمام شرط های زمینی، از اینکه او باید مثل من باشد یا من مثل او. با او ماندم با من ماند تا سنگ صبور هم باشیم تا وقتی شادیم اولین فردی که باید بداند من باشم او باشد وقتی غصه ها کوه شد تیشه ی من بر غمهایش بکوبد تیشه ی او بر غمهای من

و حال او زیباترین عروس دنیا میشود در بهترین شب زندگی او، در بهترین شب زندگی من همین 4شنبه در 30امین روز شهریور ماه....دلشوره دارم باید خوشبخت شود باید


نوشته شده در یکشنبه 90/6/27ساعت 12:52 صبح توسط آرام نظرات ( ) |


Design By : Pichak