باران گل
ای آنکه ز رخسار تو میبارد عشق
وز دیدهی خمّار تو میبارد عشق
آنجا که تویی جلوهی عشق است آنجا
چون از در و دیوار تو میبارد عشق
چقدر این کوچه دوست داشتنی میشود با این همه پرچم سیاه وقتی میآیی چقدر بوی غم میگیرد سراسر کوچه
این روزها قلبم فشرده است از آلودگی هواست شاید، با شنیدن صدای پایت بند دلم پاره شد یاد دنیایی از غربت افتادم یاد فریاد
هل من ناصر ینصرنی
بغضهای شکسته در گلویم موج میزنند
طوفانی بهپاست
عاشورا به زودی فرا میرسد
اما کوفه غرق در سکوت است
کوفیان را چه شدهاست؟ چه میخواهند؟ مگر امامشان را دوست نمیدارند؟
نمیدانم اگر آنروزها در کوفه بودم چه میکردم شاید من هم ساکت میشدم شاید خود را با هزار دلیل توجیه میکردم و به یاری امامم نمیشتافتم. مگر در این دوره برای امام زمانم چه میکنم؟ غیر از اینست که هر هفته نامهای نخواندنی به دست ایشان میدهند تا سیر شود از آمدن تا آرام لبخندی زند بر این عاشق به ظاهر خسته که هیچ قدمی برای رسیدن به او برنمیدارد.
خستهام از این همه دوری، آلودهام با این همه غبار گناه، قلبم فشرده است از این همه آلودگی
پری میخواهم برای رهایی، رها از خویش میبایدم
Design By : Pichak |