سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باران گل

این روزها حسابی مشغول خانه تکانی هستم اما مگر این خانه از جایش تکان میخورد خیلی احساس بیهودگی میکنم دلیلش هم اینست که من صفتی از مادرم به ارث برده ام که همانا تمییز کردن همه سوراخ  سنبه ها در طول سال است از این جهت دم عید که میشود عزا میگیرم. از پنجره با حسرت خانه همسایه ها را دید میزنم و از تکاندن خانه شان لذت میبرم چون آنها فقط دم عید شیشه هایشان را پاک میکنند یا بالکنشان را میشورند عجب حالی هم دارند اما من به قاب پنجره و شیشه های بلوریش خیره میشوم و با حسرت دستمالی به آن میکشم اما بلوریتر نمی شوند با این حال خودم را مشغول میکنم همه کابینتها را خالی میکنم ظرفها را میشورم خشک میکنم و دوباره میچینم هر بار فشرده تر از قبل تا وسیله ای بیرون نماند و دست و پایم باز شود. اما از دلم بگویم برعکس خانه که تمییز است و خیلی نیاز به تکان تکان خوردن ندارد این دل سنگین است از دوست نداشتن عده ای. اما چاره ای هم نیست نمیتوانم بگویم نفرت یا کینه است هیچکدام نیست فقط آشنایانی که روزی برایم عزیز بودند را دیگر دوست ندارم اگر دوست نداشتنشان را بیرون بریزم دیگر آنها برایم وجود نخواهند داشت. پس برای خالی نبودن عریضه همین حس را نگه میدارم که زنده بودنشان برایم مهم باشد

گاهی مثلا برای خرید عید بیرون میرویم چه قدر از ازدحام مردم خوشم میاید این همه شور و نشاط مرا هم برای خرید هیجانزده میکند اما چیز خاصی نیاز ندارم یادم میاید کودک که بودیم تقریبا همان یکبار برای عید خرید میکردیم و در طول سال خبری نبود اما این سالهای اخیر هرچه بیرون برویم و چیزی چشممان را بگیرد می خریم این حس خوش سالی یکبار هم از وجودمان رخت بربسته

پ.ن:عموی همسر بعد از عمل موفقیت آمیز پیوند قرنیه چشم روز شنبه از پیش ما رفتند جایشان خالیست حبیب هم رفت


نوشته شده در چهارشنبه 89/12/11ساعت 11:23 صبح توسط آرام نظرات ( ) |


Design By : Pichak