سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باران گل

وقتی بیدار میشویم و خود را تنها می یابیم چقدر خوشحالیم احساس استقلال در خوابیدن به ما دست می دهد مخصوصا که ساعت هشت و نیم صبح وقت آرایشگاه جهت کوتاهی داشته باشیم وای باید روز خوبی داشته باشیم چون سراسر شب گذشته زار زده ایم دستی به بر و رویمان میکشیم و در این صبح دل انگیز در هوای ابری باران خورده با ماشین خیابانهای خلوت را در حالی که به موسیقی مورد علاقه گوش می دهیم می گذرانیم و خود را به دستان هنرمند رزی جون می سپاریم وای که چه زیبا با قیچی زدنها و پیتاژ چهره ما را از این رو به آن رو کرد کلی ذوق می کنیم و به زور موهای حالت دار را می چپانیم زیر شال و سفت دور گردن می پیچیم و راهی خانه می شویم تا وارد می شویم آقای مربوطه می گویند مبارک باشد جوابی نمی دهیم و میرویم فنجانی شیر می نوشیم او دارد آماده می شود چون از چند روز قبل قرار است که امروز برای خرید لباس ایشان و سایر آقایان اقوام به نزد آشنایی برویم به همراه پدر و مادر و برادر من و برادر و خواهر ایشان

خلاصه چند جمله ای می گوییم از سر ناچاری پیرامون اینکه چه بپوشند و این چیزها و ساعت ده و نیم راهی میشویم به سمت خیابان مفتح.اینجانب از بس سرخوش بودم کلی لباس برایشان پسندیدم و ایشان هم کلی ذوق کردند و همه را یکجا خریدیم که شامل دو عدد کت تک سه عدد شلوار سه عدد پیراهن یک عدد کاپشن برای سرمای سال آینده و دو عدد کمربند است

همگی برای ناهار منزل پدر و مادر اینجانب بودیم که در آنجا هم کلی به ما خوش گذشت و انگار نه انگار که دیشبش چه بوده و چه شده.ساعت شش هم به پیشنهاد من به هایلند رفتیم و کلی برای خودم لوازم آرایش خریدم و بعد هم به فردوسی رفتیم برای خرید کفش مردانه

جانم برایتان بگوید در راه برگشت ساندویچ خریدیم و ساعت نه شب در حالی که نای نفس کشیدن نداشتیم به خانه رسیدیم و  یک ساندویچ زبان را نصف کرده دو نفری زدیم

بالاخره دیشب موقع خواب حرفهای مانده در دل را گفتیم ببینیم نتیجه ای می دهد یا نه

 


نوشته شده در شنبه 89/12/21ساعت 12:7 عصر توسط آرام نظرات ( ) |


Design By : Pichak