باران گل

دیروز با دوست عزیزمان که بسیار در این دنیای وانفسا غنیمتش میدانیم و البته خیلی کم به خاطر ساکن بودنش در اصفهان از حضورش بهره مند میگردیم قرار ملاقاتی داشتیم. ایشان به زودی رخت عروسی بر تن میکنند و جهت امور پرو لباس سفری کوتاه به تهران داشتند و منزل خواهرشان بودند. قرار ما اینگونه بود که اینجانب با سواری مربوطه به در منزل خواهر ایشان واقع در خیابان سئول دقیقا روبروی نمایشگاه بین المللی برویم.

خوشحال بودیم که روز جمعه خیابانها خلوت است و اصلا غصه ترافیک نخواهیم داشت صبح زود دستی به سر ماشین خاک گرفته کشیدیم که جهت همراهی عروس مناسب باشد و حسابی به خودمان رسیدیم ساعت 9:35 از خانه خارج شدیم به که چه هوای مطبوعی بود وارد نیایش غرب شدیم که دیدیم ای وای خروجی سئول قفل است بگذریم که چه کشیدیم تا این قدمهای آخر هم سپری شد و ما به دیدار عزیزمان که حسابی هم شمایل تازه عروسان را داشت نائل شدیم. به محض سوار شدن قرار گذاشتیم که ابتدا به کافی شاپ برویم اینبار از سئول وارد ورودی نیایش شرق شدیم و چشمتان روز بد نبیند که سواری ما تلو تلو خورد و ما در اواسط ورودمان پنچر شدیم و این دقیقا یعنی بدشانسی!

ما که هیچ از امور تعویض چرخ و جک و این چیزها سر در نمی آوریم اما نو عروسمان آستین ها را بالا زد و شروع کرد به کار، جک را زدیم و مشغول باز کردن پیچهای چرخ بودیم که دو تن از پسرهای تهرانی خوش غیرتِ با انصافِ 206 سوار به یاری ما شتافتند و در کمترین زمان ممکن زاپاس ما جای چرخ خالی از باد را گرفت و ما راهی کافی شاپ شدیم که اگر نمی‌آمدند تا ظهر ما مشغول بودیم از بس که ضعیفیم ما جنس مونث در این امور سخت. خیلی خیلی خندیدیم و خاطره ای شد آخرین جمعه‌ی شعبان

پ.ن: یادتان نرود که ما و دوستمان چقدر به خودمان رسیده بودیم و خدا میداند که چه بلایی بر سر دستها و لباسهایمان آمد که این خود پُستی جداگانه را میطلبد


نوشته شده در شنبه 90/5/8ساعت 3:30 عصر توسط آرام نظرات ( ) |


Design By : Pichak