باران گل
برای تو که تازگی ها مشتری بازار حرفهایم شده ای میگویم تردید نیست آنچه دل را تنگ میکند...دلم برای آنچه بوده ام تنگ است برای شیطنتهایم بازیهایم لباسهایم حتی برای صدای خنده هایم دلم تنگ است
و گاهی دلم میگیرد از آن همه وقتی که برای رویایی شدن گذاشتم، از آن همه عشقی که برای آرام شدن، هر روز و هر روز پیشکشت کردم و خودت خوب میدانی که بی فایده بود تمام تلاشم و یاد گرفتم دیگر گدایی نکنم برای عشق
گذشته ها گذشته اما دل است دیگر، حرف حساب سرش نمیشود حساب تردید برایش باز نکن
گاهی دلم هوایی میشود نفسم بوی "خانه" میگیرد خانه ای که روزی با تک تک آجرهایش زندگی میکردم صبح به صبح گرد و غبار میزدودم از گوشه به گوشه اش. همیشه از اتاق خواب شروع میکردم اتاقی که برای انتخاب پرده اش بیشترین وسواس را به خرج دادم پرده ای به رنگ صورتی ملایم با گلهای روبان دوزی شده و دلم هر جا که بود تنگ حجم اتاق میشد...
شب است در خیالم شمع ها را روشن میکنم صدای موسیقی ملایمی در فضا میپیچد آن لباس خوشرنگ صورتی که یادت هست همان را میپوشم در آیینه حجم تب دار تنم شعله میکشد موهایم شانه های برهنه ام را پوشانده در چشمانم عشق فریاد میزند میخواهم خانه را گرم کنم .... اما خانه آتش میگیرد
دلم برای خانه تنگ است
همیشه بهار زیبا و دوست داشتنی است. حس یک آغاز، حس نو شدن و متولد شدن
سال سختی را پشت سر گذاشته ام سالی که روزها و شبهایش رنگ غم داشت چه شبهایی که در کنار شمع روشن اشک ریختم تا خالی شوم از تمام خاطرات، از تمام حرفها، از تمام من ها و از تمام یک زندگی
بهار آمد ، پاهایم ناتوان از بار سنگین غصه، قدم گذاشت بر بهاری دیگر از عمر. توکل که بر خدا باشد هیچ گامی سست نیست پس شروع کرده ام برای ساختن یک زندگی، گام به گام با بهار پیش خواهم رفت دعایم کنید که سخت محتاجم
Design By : Pichak |