باران گل
گاهی دلم هوایی میشود نفسم بوی "خانه" میگیرد خانه ای که روزی با تک تک آجرهایش زندگی میکردم صبح به صبح گرد و غبار میزدودم از گوشه به گوشه اش. همیشه از اتاق خواب شروع میکردم اتاقی که برای انتخاب پرده اش بیشترین وسواس را به خرج دادم پرده ای به رنگ صورتی ملایم با گلهای روبان دوزی شده و دلم هر جا که بود تنگ حجم اتاق میشد...
شب است در خیالم شمع ها را روشن میکنم صدای موسیقی ملایمی در فضا میپیچد آن لباس خوشرنگ صورتی که یادت هست همان را میپوشم در آیینه حجم تب دار تنم شعله میکشد موهایم شانه های برهنه ام را پوشانده در چشمانم عشق فریاد میزند میخواهم خانه را گرم کنم .... اما خانه آتش میگیرد
دلم برای خانه تنگ است
نوشته شده در یکشنبه 91/1/27ساعت
9:34 صبح توسط آرام نظرات ( ) |
Design By : Pichak |