باران گل
این همه حرف یک پاسخ ندارد؟
سجاده گشوده ام، بالای سرم آسمان است، خودم میان زمین و هوا ، زودتر از وقت مزاحم شده ام ببخش، بنده ات آنتایم نیست. سجاده گشوده ام نگاهم میان آسمان به دنبال توست، اشک پهنای صورتم را پوشانده، میخوانمت مگر نزدیک تر نیستی از این رگ خشکیده ی گردنم "خـــــدا" و منتظرم اجابت کنی مرا، برایم فقط یک حرف بگو یا برایم با ابرها یک کلمه بنویس فقط از جانب خودت باشد خود خودت، نگذار میانمان فاصله باشد اگر پاسخی داده ای هنوز نشنیده ام گوشهایم سنگین است بلندتر بگو خودت میدانی چه میخواهم، میخواهم تو بگویی همین
صدای اذان گوش جانم را نوازش میدهد انتظار به سر رسید قامت میبندم بر سجاده عشق و به ملاقاتت می آیم
با من سخن بگو........این همه حرف یک پاسخ ندارد؟
نوشته شده در دوشنبه 91/2/4ساعت
8:49 عصر توسط آرام نظرات ( ) |
Design By : Pichak |