باران گل
امروز پنجمین روز از ماه مبارک رمضان است توی این چند روز خیلی دوست داشتم مطلبی بنویسم که احساسم رو نسبت به این ماه بگه راستش میخواستم خیلی فکر کنم و مطلب خوبی بنویسم اما اصلا فرصت نکردم دیدم داره دیر میشه یک ششم از ماه داره میره و من هنوز حرفی نزدم.امروز هم بدون هیچ پیش زمینهای خواستم که بنویسم
همه شب در این خیالم که حدیث وصل جانان به کدام دوست گویم که محل راز باشد چه نماز باشد آنرا که تو در خیال باشی تو صنم نمیگذاری که مرا نماز باشد
اذان صبح را که میشنوم ، نماز صبحی که اثری از خواب در آن نیست را که میخوانم ، قرآن را که در بین دستانم میگیرم و در آیه آیههایش با دل و جان غرق میشوم ، وقتی تشنگی طاقتم را میگیرد و لبانم نقش ترک برمیدارد ، وقتی زبانم را از بدیها بازمیدارم و نگاهم را به چشمان خودم هم نمیاندازم ، هنگام افطار که ترس نپذیرفتن روزهام وجودم را فرامیگیرد ، آن زمان که دلم برایت تنگ میشود نکند دستم را که از بدو آفرینشم گرفتهای از دستان پرمهرت رها کنی نکند مرا دوست نداشته باشی حالا که دلم شکسته حالا که تو را بیشتر از همیشه میخوانم مرا در این میهمانی عزیز شمار
التماس دعا
Design By : Pichak |