باران گل
شعری از پدرم در رثای حضرت ابوالفضل العباس(ع) از کتاب تجلیگه عشق تقدیم به آستان حضرتش
درس جانبازی راه تو چو داد استادم
آنچه آموخته بودم همه رفت از یادم
در الست از می عشق تو چشاندم ساقی
زان خراب است که آباد خراب آبادم
شدم از صبح ازل چون که ترا حلقه به گوش
تا به شام ابد از قید جهان آزادم
ساقی تشنهلبان حرم و حامل آب
بر جگر سوختگان گر برسد دلشادم
در ره صدق و وفا شرط ادب دانستم
آنچه در دست نه یک دست، که دستان دادم
پاک کن خون دلی را که به چشم آمدهاست
تا نگویند حریفان که ز چشم افتادم
سیدی گفتم و مولای ترا تا دم مرگ
هین برادر که کند دست اجل بنیادم
چون به امضای تو شد شهد شهادت در کام
قدسیان صف زده هر سو به مبارکبادم
گفت "زندی" ز سر صدق که این درّ یتیم
صله میخواهد و عباس رسد بر دادم
پ ن: دیشب در دانشگاه امام صادق دعاگوی دوستان بودم.امید است مرا از دعای خیر فراموش نفرمایید.
Design By : Pichak |