باران گل
یک حسی همیشه قلقلکمان میدهد هرچه می خواهیم محل نگذاریم مگر دست از سر ما برمیدارد.همین چند وقت پیش بود که بعد از یک قهر 6 ماهه دلمان سوخت و کم کم سخن گفتیم و کلی از وقت و جانمان مایه گذاشتیم که چه! طرف گناه دارد بالاخره فامیل هم اگر نبودیم همسایه که هستیم جوان است بلد نیست چگونه با بزرگترش سخن بگوید تنهاست بگذار از تنهایی دربیاید. گهگاهی غذایی که میپختیم به ایشان هم می دادیم یا اگر بیرون میرفتیم همراهمان میشد و حتی در تمییزی منزل نیز کلی اهتمام میکردیم دریغ از اینکه این دست نمک ندارد
در همین عید باز در میان جمع خانوادگی چنان افاضاتی نمودند که همانجا درشتی بارشان کردیم اما دلمان که راضی نشد خیلی بهمان برخورد و دوباره بنای قهری نو را برپا کردیم.همان شب پیامکی از ایشان به دستمان رسید که اگر توهینی شد ببخشید. اما به روی خودمان نیاوردیم و از فردایش هیچ کلامی منعقد نگشت
داشتیم از حسمان میگفتیم از اینکه نمیگذارد به کارمان برسیم اما خوب اینبار تصمیم گرفته ایم هیچ کاری به کارش نداشته باشیم قهر هم نیستیم اصلا نامحرم است چه معنی دارد من هی با او حرف بزنم یا هی بشقاب بدهم دم خانه شان
پ.ن: اینها را نوشتم تا یادم باشد چقدر روی حرفم میمانم هی هم نصیحت نکنید چون نرود میخ آهنی در سنگ
Design By : Pichak |