باران گل
از صبح که بیدار شدهایم غصهداریم یک جورهایی دلمان تنگ شدهاست نمیدانیم این 6 روز چگونه بر ما خواهد گذشت کل دیروز را با شما بودهایم ناهار ما مهمان شما و شام شما مهمان ما اما این حس پیش شما بودن در ما تمامی ندارد هر صبح دلمان هوای شما را میکند تماس میگیریم و شما هم مثل هر روز ما را دعوت میکنید هیچ روزی برایمان تکراری نیست دیدن هر روز شما عادت نشده عشقیست که محکم و محکمتر میشود حرفهایتان همیشه بر این دل کوچکمان مینشیند حتی عصرها که در میان شما قرار میگیریم تا استراحت کنیم کودکی 5 ساله میشویم نیازمند محبت .....
همه اینها را نوشتیم که بگوییم بابا و مامان عزیز ما امروز عازم مشهد مقدس هستند چه کار کنیم لوس بار آمدهایم دلمان از همین حالا تنگ دیدار است
نوشته شده در دوشنبه 90/2/5ساعت
10:30 صبح توسط آرام نظرات ( ) |
Design By : Pichak |