باران گل
این پست را فقط و فقط برای خودم مینویسم تا باز تلنگری باشد بر این همه دنیا دوستی این همه حرفهای خاله زنکی این همه قهرهای بی پایه و اساس این همه از صبح تا شب دویدن برای افزایش تجملات و این همه.......
چقدر میترسم خدا، چه زمانی نوبت من است؟ کاش میشد در این صف مرتبا جای خود را به کسی میدادم اما میدانم که نمیشود... زمانش شاید نزدیک نزدیک باشد و همین مرا دچار سرگیجه میکند
آن زمان که همه جسم ناتوان و بی اختیارم را بدون آن همه لباسهایی که به داشتنشان فخر میفروختم میبنند آن زمان که چشمهایی نگران ،تن باد کرده و کبود شده مرا با افسوس مینگرند چقدر خجالت میکشم با این تن عریان......چقدر دوست داشتم بین همه عزیزان باقی بمانم چقدر دوستشان دارم و چقدر دوستم میدارند
از ساعت 8 صبح امروز سردرد شدیدی دارم نمیدانم بهوش می آیم یا نه؟
عزیزی از اقوام که در مهربانی بی نظیر بود از دست رفت با اینکه نسبت دوری با من داشتند آنقدر خوبی دیده بودم که واقعا قلبم گرفت.برایشان از خدا طلب آمرزش دارم و امیدوارم امشب جده بزرگوارشان حضرت زهرا شفاعت نمایند
برای شادی روح مرحومه فخرالسادات برکت صلوات
در این 10 روزی که نبودم جای شما خالی به همراه والده مکرمه در سفر اصفهان بودیم. 18 بهمن جشن عروسی پسرعمه اینجانب بود و چون دایی شاه داماد که همانا پدر اینجانب است حس حضور نداشتند و همسر عزیز نیز شدیدا درگیر کار و بار بودند من به نیابت از همسر و والده به نیابت از پدر شرکت کردیم.
بگویم از چشن عروسی که بسی خوش گذشت و کاملا مورد تحسین اقوام قرار گرفتم. بدون رفتن به آرایشگاه چنان شینیون باشکوهی بر روی سر خود تشکیل دادم که خود انگشت به دهان ماندم.حیف که نمیشود عکسی برایتان نمایش دهم تا به هنر این آرایشگر چیره دست پی برید
جمعه شب برگشتیم و دیروز کلا در خدمت گرد و غبار منزل بودم تا از خجالتشان در بیایم و از امروز ادامه پذیرایی از حبیب نصیبم گشت
خیلی دوست داشتم در راهپیمایی 22بهمن شرکت کنم که قسمت نشد و همسر جایم را خالی کرد
آغاز ولایت و امامت حضرت مهدی (عج) را به همه دوستداران ایشان تبریک میگم
وقتی 12 روزی میشود که از ما خبری ندارید یقین بدانید در حال جمع کردن ذخیره آخرت هستیم. عموی محترم همسر از خارجه نزول اجلاس فرموده و برادرزاده های خویش را غرق شادی نمودند. از آنجا که پدر و مادر همسر چند صباحی است در ایران به سر نمیبرند کلیه امور رفاهی عمو جان بر دوش فرزندان میباشد و از آنجا که خواهر شوهر گرامی کارمند و دارای دو کودک شیطان میباشد و شوهر بنده نیز برای لقمه نانی از صبح تا به شب منزل نمی باشند و برادر شوهر محترم هم دانشجو بوده و در بدو ورود عمو دوران امتحانات را سپری میکردند فقط عروس دسته گل خانواده میماند که همانا به یقین ماییم. یک هفته ای از مهمان نوازی ما میگذشت که مادربزرگ و پدربزرگ اینجانب نیز از شهر بی مثال اصفهان تشریف آوردند البته در منزل بابااینها بودند اما از آنجا که مامان محترم بسیار اصرار داشتند بیشتر روزها بعد از فراغت از امور عمو به دست بوسی ایشان میشتافتیم و از اینرو رنگ دنیای مجازی را از یاد بردیم. گفتنی است مادر بزرگ جهت معاینه قلب آمده بودند که همراهی ایشان جهت امور آنژیوگرافی و بالا و پایین رفتن از پله ها جهت همه امور بر دوش نحیف اینجانب بود که در نهایت ایشان در روز پنج شنبه گذشته به رگ گرفته بالن زدند و دیروز با سلامتی کامل عازم دیار خویش شدند. نکته حائز اهمیت اینست که خاله کوچک نیز روز بالن زنی از اصفهان تشریف آوردند و همگی بعد از دو سال و نیم که از عروسی ما میگذرد در 9 بهمن ماه قدم بر چشمان ما نهاده و منزل را منور فرمودند و هدایای عقد و عروسیمان را دادند که بسی جای تشکر و قدردانی دارد البته گفتیم عجله ای نیست اما پا در یک کفش کرده و تقدیممان کردند!!!!
پ.ن:امروز سالروز ورود امام عزیزمان به ایران است.از شبکه 3 ورود ایشان را نظاره کردم و اشک ریختم چرا که واقعا جایشان خالی است.
Design By : Pichak |