باران گل
باز آمد بوی ماه مدرسه
بوی بازیهای راه مدرسه
بوی ماه مهر،ماه مهربان
بوی خورشید پگاه مدرسه
حس عجیبی دارم شاید دارم آرزو میکنم کلاس اولی بودم و امروز جشن شکوفههام بود.هیچ وقت روز اول مدرسه رو فراموش نمیکنم.کلاس انار افتادم و یک سال انار مقوایی که داخل یه پلاستیک بود سمت راست مقنعه طوسی رنگم خودنمایی میکرد.روز اول یه مسواک کوچولو هم جایزه گرفتم.توی کلاس قدم از همه بلندتر بود و نیمکت آخر جای گرفتم.معلم کلاس اول من خانم دهنبی بودند.امیدوارم الان هرجایی هستند در آرامش و شادی باشند.
دوستای عزیزم لطف کنید اسم معلم کلاس اول و یه خاطره از روز اول مدرسه واسم بگید که خیلی خوشحالم میکنه
مردی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده، نگران و مضطرب. در انتهای کادر در بزرگی دیده می شود با تابلوی "اتاق عمل".
چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح – با لباس سبز رنگ – از آن خارج می شود. مرد نفسش را در سینه حبس می کند. دکتر به سمت او می رود. مرد با چهره ای آشفته به او نگاه می کند...
دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا همسرتون رو نجات بدیم. اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون برای همیشه فلج شده. ما ناچار شدیم هر دو پا رو قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم... باید تا آخر عمر ازش پرستاری کنی، با لوله مخصوص بهش غذا بدی، روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو تمیز کنی و باهاش صحبت کنی... اون حتی نمی تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسیب دیده...
با شنیدن صحبت های دکتر به تدریج بدن مرد شل می شود، به دیوار تکیه می دهد. سرش گیج می رود و چشمانش سیاهی می رود.
با دیدن این عکس العمل، دکتر لبخندی می زند و دستش را روی شانه مرد می گذارد.
دکتر: هه! شوخی کردم... زنت همون اولش مُرد!!!!
وقتی تنها یک سال داشتم او برای همیشه رفت. در کودکی احساسی هم نسبت به او نداشتم چون هیچ خاطرهای در ذهنم نبود اما وقتی بزرگتر شدم دلم برای برادرم تنگ شد.دیگر گهگاهی به عنایت فکر میکردم،به مادر و پدر داغدیدهام و ساعتها اشک میریختم.دیروز 25 سال از مرگ او گذشت و امروز 25 سال از تاریخ دفنش.میدانم در این روزها مامان و بابا خیلی دلتنگ هستند.....
داداش گلم ،عنایت جان ،خداوند روحت رو قرین رحمت و شادی کنه.
جملاتی که بابا در زندگینامه شخصیشون در مورد عنایت نوشتهاند:
این شعر بر خاسته از آخرین دقایق حیات عنایت بود وقتی که در مقابل چشمان ناباورم در هنگام اذان مغرب روز چهار شنبه ششم شهریور ماه سال 1364 قلب معصومش از تپش ایستاد سرودم:
فرزند عزیزم ای "عنایت" ای جان پدر شود فدایت
چندیست که بی تو در خروشیم در سوگ تو ما سیاه پوشیم
وقتست که تا بهدرس کوشی نی پیرهن کفن بپوشی
کشور به تو بس امیدها داشت برداشت نشد نصیب، زین کاشت
برگو تو زما مگر چه دیدی ای پاک بهخاک آرمیدی
مائیم بهسوز و آه و حرمان در خُلد برین تو خوش خرمان
هر شب بنوایم از جدائی شاید که بخوابم اندر آئی
در بین پنج فرزندم عنایت اله میانی بود و شاخص، ناخوانده می فهمید و یک شبه ره صد ساله می پیمود، به خاطر دارم چهارم ابتدائی بود گهگاه به هنگام قرائت قرآن مجید آیه ای نظرم را جلب می کرد که نیاز بدیدن تفسیر آن بود به وی اشاره می کردم از میان چهل جلد ترجمه ی تفسیر المیزان بدون آموزش قبلی جلد مورد نظر را تنها با نشانی آیه می آورد و در سن 13 سالگی شاهد تهجُد او بودم. دوران ابتدائی را در تهران سپری نمود کلاس اول و دوم راهنمائی را در اصفهان بعنوان شاگرد ممتاز در منطقه شناخته شده بود. در مشاجره های خانوادگی که نمک زندگی است او به قضاوت می نشست که چه کسی مقصر است.
آری چون ماه چهارده که شد سر بهزیر ابر طفلم به سال چارده پا در کفن کشید
دست اجل درست چهل و دو روز از سال سیزده او گذشت در بهار زندگی به وسیله سرطان کبد و ریه و در آستانه عید غدیر خم این گل نو شکفته اهدائی محبوب پرپر شد. جسم پاکش در باغ رضوان اصفهان قطعه 7 آرمیده است.
در این شب قدر درگذشتگانمان را فراموش نکنیم.نثار شادی روح اموات صلوات
دیشب ساعت 23:53 تهران لرزید تازه به خواب رفته بودم احساس کردم کسی تکانم میدهد بی اختیار از جا پریدم اول به چارچوب در اتاق پناه بردم دیدم آرام نمیشوم به سمت در خانه رفتم به سختی قفل را باز کردم تا فرار کنم......
زلزله شاید تنها 3 ثانیه طول کشید اما تپش قلب من تا دقایقی به گوش میرسید.
چقدر بین مرگ و زندگی فاصله هست؟ دیشب خدا تلنگری زد تا به خود آیم تا ببینم چقدر کولهبارم سبک است چه تهیدستم.نکند شبهای قدر را از دست بدهم کاش اگر مرگی قرار است فرا رسد روز 23 ماه رمضان پیش آید.
بار دیگر عَلَم هیئت وبلاگی سبو را به رسم عشق به چهارمین دردانهی آفرینش بالا بردهایم، باشد تا ناشناختههایمان مسیر شناخت را بپویند.
حدیثی از امام حسن(ع):
ایها الناس انه مـن نصح لله و اخذ قوله دلیلا هدى للتى هى اقوم و وفقه الله للرشاد و سدده للحسنـى فان جار الله آمـن محفـوظ و عدوه خائف مخذول فاحترسـوا من الله بکثره الذکر.
هان اى مردم کسى که براى خدا نصیحت کند و کلام خدا را راهنماى خود گیرد، به راهـى پایدار رهنمون شـود و خـداونـد او را به رشـد و هـدایت مـوفق سازد و به نیکـویى استـوار گرداند، زیرا پناهنده به خدا در امان و محفـوظ است ودشمـن خدا تـرسـان و بـىیاور است و بـا ذکـر بسیار، خـود را از (معصیت خـداى) بپـاییـد.
از روایات فراوانی که کلمه «نصیحة» و مشتقات آن در آنها آمده است، استفاده میشود که نصیحت غالبا به معنای اصلیاش یعنی خلوص و صفا به کار رفته است. نَصَحَ همچنین به معنای وَعَظَ به کار میرود. گرچه پند و موعظه از آثار بارز خلوص و نصیحت است. نصیحت نیز چه در عمل ظاهر شود و چه در گفتار، به گونهای است که شخص نصیحت شونده با میل و رغبت آن را میپذیرد و حلاوت آن را میچشد.
حقیقت نصیحت همان خلوص، اشتیاق، علاقه، محبّت و صمیمیت قلبی و روحی ناصح است که به صورتهای گوناگون بر دست و زبان او جاری میشود.
علامه مجلسی مینویسد: «النصیحة ای خلوص المحبّةللّه و لحججه و لسایرالمؤمنین»؛ نصیحت یعنی محبت خالصانه نسبت به خداوند و حجّتهایش و نسبت به عموم مؤمنین.
علامه مجلسی مینویسد: نصیحت کلمهای است که از هرگونه خیرخواهی برای نصیحت شونده به آن تعبیر میشود.
بنابراین نصیحت یا خیرخواهی و صمیمیت یک مفهوم عام است که مصادیقی دارد. اما همین مفهوم عام به حسب موارد و کاربرد معنای خاصی پیدا میکند و معنا و مصداق آن با شواهد و قرائن مشخص و معیّن میگردد.
نصیحت از جانب خداوند و اولیاء برای دیگران به معنای موعظه، هدایت و مانند آن است که آن هم بر اساس خلوص محبّت است و به معنای اطاعت و انقیاد نیست.
نصیحت از جانب مقام پایینتر برای اولیای الهی، به معنای موعظه و ارشاد نیست. بلکه شامل مفاهیمی مثل اطاعت، فداکاری و احسان میشود که این حالات نیز ریشه در خلوص محبت دارد.
باید یاد بگیریم که اگر میخواهیم کسی را نصیحت کنیم، اینکار را به بهترین شکل ممکن انجام دهیم چون به این طریق همیشه مورد احترام اطرافیانی قرار می گیریم که به واسطه نصیحت های ما فهم، اعتماد به نفس و کنترل بیشتری نسبت به زندگی خود پیدا کرده اند.
وقتی کسی از شما برای پند و اندرز، کمک می خواهد، باید طوری به این موقعیت نزدیک شوید که مربیان زندگی به کارشان نزدیک میشوند. یعنی نه با جواب دادن سوالها، بلکه با پرسیدن سوال های درست.
اگر می خواهید بدانید که چطور باید بهترین نصیحت و اندرز را به اطرافیانتان ارائه کنید، به راهنمایی های زیر توجه کنید:
درددل و گوش کردن
درددل کردن تجربه ای ارضاءکننده است. چند روز است که مسئله ای فکرتان را مشغول کرده است و به طور ناگهانی سر درددلتان برای یکی از دوستان باز می شود. فقط درمورد آن موضوع سر صحبت را باز کرده اید اما این عمل به تنهایی فکرتان و روانتان را تصفیه می کند و حتی راه حلهایی هم پیش رویتان قرار می دهد. بعد، دوستتان اشتباهات کارتان را به شما نشان می دهد و به شما می گوید چه باید بکنید و او اگر جای شما بود چه میکرد.
نصیحت زمانی بهترین تاثیر را دارد که طرف مقابل خودش از شما بخواهد. بدترین نصیحت هایی که در عمرتان شنیده اید یا به کسی داده اید، نصیحت هایی است که بدون تقاضا مطرح شده اند. تقاضا مهمترین بخش فرایند کشف است و بهتر است به دوستتان اجازه دهید خودش درمورد مشکلاتش از شما کمک بخواهد و درغیراینصورت بهتر است که توصیه ها و نصیحت هایمان را برای خودمان نگه داریم.
این مسئله به خصوص اگر طرف مقابلمان خانم ها باشند اهمیت بیشتری پیدا میکند. اگر میخواهید خانمی را در کارهایش راهنمایی کنید بهتر است اجازه بدهید خودش از شما بخواهد آنوقت شنونده ای حامی و سنگ صبور باشید و صبر کنید تا طرفتان خودش نظرتان را جویا شود. اگر چنین اتفاقی نیفتاد، می توانید از او سوال کنید که “نظر من را می خواهی؟” و بعد منتظر جواب او بمانید.
سوال پرسیدن
اگر از شما خواسته شده که نصیحت کنید و پند بدهید، و می خواهید مقدس و همه چی تمام جلوه نکنید، موثرترین راه این است که سوال بپرسید، چون:
- طرف را وادار می کند همه جنبه های مشکلش را خوب بررسی کند.
- به او این امکان را می دهد که راه حلهایی برای خود پیدا کند و تصمیمات و نتیجه آنها را تحت کنترل خود درآورد.
- به شما این امکان را می دهد که از دادن پاسخی که ممکن است نادرست باشد یا آمادگیش را نداشته باشید، جاخالی دهید.
- قدیس و واعظ جلوه نخواهید کرد چون وانمود نمی کنید که همه پاسخ پیش شماست
با اینکه هیچ فرمول قدم به قدمی برای سوالهایی که باید بپرسید وجود ندارد اما باید بتوانید این پرسشها را در قالب پنج پرسش کلیدی، چه چیز، چه وقت، چرا، چه کسی، و چطور نگه دارید. این سوالات اگر خاص و صریح باشند و پاسخی که به آنها داده می شود هم به همان اندازه صریح باشد، بهترین فرصت را برای تاثیرگذاری در اختیارتان قرار می دهد.
دست کمک
در وضعیت ایده آل این پروسه سوال پرسیدن—و پرسیدن سوالات بیشتر برحسب پاسخ هایی که دریافت می کنید—می تواند خیلی از شک ها و ابهامات مسئله را از بین ببرد و وقتی این پرسش و پاسخ ها تمام شد، طرف مقابلتان به یک راه حل درست و حسابی رسیده است. اینکار باعث می شود فرد بهتر بفهمد که در آن موقعیت چه کار باید بکند و چه انتخاب هایی پیش رو دارد. مطمئن باشید اگر همه چیز همینطور پیش برود، او باز هم برای کمک به سراغتان می آید.
پانزدهم ماه مبارک رمضان،میلاد دومین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت،امام حس مجتبی(ع) مبارک باد
از همه دوستان دعوت میشود در این هیئت شرکت کنند
26 بار تکرار شدهای اما تکراری نه،26 سال است که برایم تازگی داری.2 شهریور هر سال روزی است مثل تمام 364 روز دیگر اما برای من اندکی فرق دارد.روزی است که حسم نه شاد است نه غمگین، نه سرحال است نه بی حوصله. روزی است که بیشتر از خودم به مادرم فکر میکنم روزی که دوست دارم حس او را بدانم.26 سال قبل نمیدانم شاد بود یا ناراحت، اما میدانم ار اولین ساعات آن روز حال خوبی نداشت و سرانجام ساعت 2 بعدازظهر مرا که تنها 2700 گرم وزن داشتم در آغوش گرفت.میدانم که اولین گریههایم کنار او بود و اولین لبخندم را بر صورت او زدم و او ساعت به ساعت برایم زحمت کشید تا بزرگ شوم.
مادر عزیزم به خاطر این همه لطف و خوبی شایسته است به تو تبریک بگویم تویی که به خواست خدا مرا به دنیای او آوردی تا پا بر زمینش نهم و بندگی را جرعه جرعه نوشاندی تا انسان باشم.
روز تولدم را مدیون بودن توام.26 امین سال مادریت برای عفیفه مبارک.
Design By : Pichak |