سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باران گل

این اولین ماه رمضان است که سحرهایش تنهایم نه کسی بیدارم میکند نه کسی را بیدار میکنم. این رمضان من هستم با او، فقط و فقط با خود او. احساس میکنم مناجات در سحر در تنهایی بیشتر میچسبد اما سحری خوردن نه!

رمضان همیشه بهترین ماهم بوده بهترین حسها را در این ماه تجربه کرده ام و امسال هم خاطره میشود شاید این رمضان تنها رمضان تنهاییم باشد


نوشته شده در یکشنبه 91/5/1ساعت 11:27 صبح توسط آرام نظرات ( ) |

میخواهم برگردم به اولین روزهای زندگیم میخواهم تازه بروم برای تشکیل پرونده حدودا میشود 9 سالگی، میخواهم باز هم در جشن تکلیف نقش دخترک نمایش را بازی کنم میخواهم در همان نقش بمانم میخواهم همان فرشته عبادت به سراغم بیاید با همان بالهایی که چقدر دوستشان داشتم با همان لباس صورتی خوشرنگ و با آن عصای جادویی ستاره دار نقره ای، میخواهم باز برایم حرف بزند از تمام آنچه پروردگارم برایم مقدر کرده باز در گوشم بخواند خدایت گفته "ادعونی استجب لکم" بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را و من سرمست شوم از این همه زیبایی .....

دلم برایت تنگ است دخترک، دلم برای آن همه معصومیتت تنگ است دلم برای پرونده ی سفید و نورانیت تنگ است.......دخترک تو را در کجای این زندگی گم کردم؟!


نوشته شده در دوشنبه 91/4/26ساعت 9:9 صبح توسط آرام نظرات ( ) |

بودنت را جشن میگیریم و سپاس میگوییم خدا را

همین که شاید روزی در گوشه کنار این شهر از کنار ما عبور کرده باشی .... همین که شاید قدمهای ما بی اراده از رد پاهای تو بگذرد .... همین که اگر در آدینه ای که گذشت نیامدی چشمانمان بر جمعه ی دیگر تقویم خیره میمانَد...به همین حضور بی ظهورت دلمان خوش است

میلادت مبارک امام عشق


نوشته شده در چهارشنبه 91/4/14ساعت 10:29 صبح توسط آرام نظرات ( ) |

باز حس شاعریمان گل کرده است این روزها.....شعری که میخونید 5 تیر با یه حس عالی سرودم

من بودم و تنهایی و بغضی که ناتمام

یک آسمان نیاز تو عشقی که ناتمام

احساس دارد این قلم در شعر در غزل

آرام شعله میکشد شمعی که ناتمام

چشمان پرفروغ تو دریایی از حروف

در آخرین نگاه تو حرفی که ناتمام

ساحل قرار بود که روبای ما شود

دریای زندگی چه شد؟موجی که ناتمام

بوسیدمت به خواب ولی زنگ ساعتم

صد حیف تعبیری نشد خوابی که ناتمام

دستم بگیر این دم آخر به جان عشق

بگذار مرهمی بر این زخمی که ناتمام

اینجا میان خاطره هامان عفیفه ماند

شاعر کنار پنجره شعری که ناتمام

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/4/8ساعت 10:54 صبح توسط آرام نظرات ( ) |

گاهی آنقدر دلم برای کسی تنگ میشود که شاید تنها و تنها محتاج صدای نفسهایش،صدای چرخاندن کلید خانه و یا صدای ریموت ماشینش میشوم. گاهی این دل تا مرز دیوانگی مرا میبرد. تصور میکنم دست و پایم را به تختی آهنی بسته اند... باید ترک کنم، آری داشتن تو اعتیادآور بود و من عادت به تو داشتم و حالا بغض پشت بغض فرو میدهم تا کسی نبیند باران باران اشکهایم را


نوشته شده در شنبه 91/4/3ساعت 11:46 صبح توسط آرام نظرات ( ) |

صبح که از خواب بیدار شدیم با تمام وجود ریه هایمان را پر کردیم از اکسیژن خنک اولین روز تابستان، چقدر زود گذشت بهار 91، دلمان میگیرد و بغض بر گلویمان چنگ میاندازد از روزهای غمگینی که گذراندیم. تنها خوبی اش اینست که چه شاد چه غمگین میگذرد و حالا پا بر نخستین روز تیرماه نهاده ایم. خدا کند آنچه در پیش روست رضایت خدا را به همراه داشته باشد ما بندگان که کلا همیشه ناراضی هستیم پس خیلی ملاک نیست.

باورمان نمیشود که در این موقع سال در این شهر کویری و خشک رعد و برق و باران را تجربه کنیم. همین امروز صبح آنچنان نسیم خنکی میوزید که دنیایی مشعوف شدیم از آن جهت که نیازی به روشن کردن کولر ماشین و هدر دادن بنزین نبود. اکنون هم در محل کار حاضریم و روحیه مان در مایه های فروردین ماه است صبحانه هم نخورده ایم و جایتان خالی تازه قرار است تناول کنیم. بفرمایید چایی


نوشته شده در پنج شنبه 91/4/1ساعت 9:42 صبح توسط آرام نظرات ( ) |

همیشه موضوعی برای خندیدن هست اما باید دلت خوش باشد تا از آن خنده ها که همه دوستش دارند سر دهی.روزها می آیند و می روند، زمان برای خوب شدن حال ما صبر نمیکند پس نباید بگذاریم عمر کوتاهمان از آنی که هست کوتاهتر شود.

در روال جدید زندگیمان همه هوایمان را دارند و فهمیده ایم چه کسانی از ته دل خوبیمان را میخواهند و چندتایی هم بدخواه داریم که خوب خیلی هم مهم نیستند.گاهی با آنکه دورمان شلوغ است احساس تنهایی میکنیم بغض میکنیم و..... خلاصه حال و هوایمان در روزهای آخر بهار واقعا بهاری است هم آفتاب را تجربه میکنیم هم ابر و بارندگی را


نوشته شده در شنبه 91/3/27ساعت 11:53 صبح توسط آرام نظرات ( ) |

گاهی آدم از آن دنده ای بلند میشود که فقط انرژی مثبت از خودش ساطع میکند، حال ما هم بعد از دادن کنکور ارشد اینگونه بود.رشته ای غیر از رشته ی کارشناسی رو امتحان دادیم و لای هیچگونه کتابی رو باز نکردیم و خیلی شیک تمام سوالات رو مو به مو زدیم

صبح شنبه اولین سایتی که جلوی چشممان باز شد سنجش بود تا ظهر امکان ورود نبود و بالاخره اذان ظهر شنبه شماره پرونده وارد شد کارنامه مقابل چشممان بود و ما آرام آرام روبروی گرایشها را میخواندیم که غیر مجاز ،غیر مجاز و ناگهان روبروی گرایش 5 قلبمان از طپش ایستاد."مجاز"، باورمان نمیشد دوباره و ده باره کارنامه را دیدیم و بعد درصدها درسی که ضریب 4 داشت را 40% زده بودیم خوب یادمان میآمد درسی که سوالهایش را با عقلمان جواب دادیم نه شانسی. وای که چقدر خوشحال شدیم

این روزها شاید اولین بار بود که از ته دلمان شاد شدیم هرچند امیدی به قبولی نیست اما همین مجاز شدن برای دقایقی ما را از زمین به آسمان برد


نوشته شده در دوشنبه 91/3/8ساعت 1:15 عصر توسط آرام نظرات ( ) |

چقدر خوب است صبح روزی که قرار است سفرکرده هایت بازگردند،اصلا هوا یک جور دیگر میشود باران نم نم میزند و حس طراوت تمام وجودت را فرا میگیرد.

بیدار که شدیم پر از حس نشاط بودیم و با معده ی خالی آشپزی را آغاز کردیم قورمه سبزی و پلوی خوش عطر شمالی به به! چه بوی دلپذیری فضای خانه را پر کرد. حالا وقت زدودن گرد و غبار از تمام سطوح بود چقدر همه چیز بوی زندگی گرفت و بعد از آن یک دوش آب گرم، کلی سرحالمان آورد. اجاق را خاموش کردیم و فضای دلنشین خانه را ترک و با دو ساعت تاخیر در محل کارمان حاضر شدیم. حالا دلمان دیگر شور ناهار را نمیزند و بی صبرانه منتظریم تا هواپیمای حامل عزیزانمان ساعت 1:30 ظهر بنشیند و ما خودمان را در آغوششان رها سازیم.

اصلا به سوغاتی فکر نکرده ایم اینبار!!!


نوشته شده در پنج شنبه 91/2/14ساعت 11:29 صبح توسط آرام نظرات ( ) |

این روزهای زندگی هم دارد میگذرد دلمان را خوش کرده ایم به برگزاری یک کنفرانس که قرار است در تیرماه سال جاری اتفاق بیفتد. همه کار میکنیم و لذت هم میبریم. از طراحی لوگو و پوستر و سربرگ بگیر تا نامه نگاری های اداری برای دانشگاهها و قطبهای صنعتی جهت دعوت به جلسات مختلف، از آن طرف یک پایمان در جلسات هماهنگیست یک پایمان در دبیرخانه کنفرانس......خلاصه میگذرانیم و تجربه می اندوزیم و در اجتماع برای خودمان راست راست راه میرویم...

رنگ روزهای زندگیمان پرتقالی است هنوز نه حرارت سرخی سیب را دارد و نه به سردی زردی لیمو میماند. مهم این است که بیرنگ نیست و همین برای شاد بودن اندکمان هم بس است

بابا مامان عزیزمان هم این روزهایشان پر است از معنویت، کربلا هستند و دعاگوی ته تغاری دلبندشان


نوشته شده در یکشنبه 91/2/10ساعت 1:43 عصر توسط آرام نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak